غزل شماره ۳۲۵
گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خط غباری بنگارم
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند به کنارم
پروانه او گر رسدم در طلب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری من نقد روان در دمش از دیده شمارم
دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نتواند که برد باد غبارم
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
تفسیر
برای رسیدن به نیتی که در سر داری با تمام نیرو در تلاشی و از هیچ گونه تلاشی فروگذار نمی کنی. هیچ کس نخواهد توانست در راه رسیدن تو به مقصودت خللی ایجاد کند. تو در چند قدمی پیروزی ایستاده ای و به امید خدا به زودی آنچه را که خواهان آن هستی، بدست خواهی آورد.