غزل شماره ۴۲۴
از من جدا مشو که توام نور دیدهای آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان پیراهن صبوری ایشان دریدهای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان معذور دارمت که تو او را ندیدهای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
تفسیر
او را بیش از هرکس و هر چیز دوست می داری و ترس از دست دادن او پیوسته آزارت می دهد. شدت علاقه تو به او و بی تابی هایت به حدی است که دیگران تو را سرزنش می کنند اما برای تو اهمیت ندارد. تنها از سرزنش او دلگیری، اما بدان که مقصر کسی جز تو نیست. به خاطر داشته باش که در همه حال باید حد و حدود خود را حفظ کنی و هرگز از حد خود پا را فراتر نگذار تا برای او همیشه عزیز باشی.