غزل شماره ۴۴۱
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز سریر عزتم آن خاک آستان بودی
ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
اگر نه دایره عشق راه بربستی چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی
تفسیر
چشم خود را باز کن و پیرامونت را آنچنان که هست ببین. با اگرها، ای کاش ها و خیالبافی ها نمی توان زندگی کرد. سرگردانی و سرگشتگی تو علتی جز خیالبافی و واقعیت گریزی ندارد. به خود بیا و خود را با شرایط فعلی سازگار کن و چاره ای عملی بیندیش که تو را به مقصود و نیتت برساند.